معنی نخل های وحشی

حل جدول

نخل های وحشی

اثری از ویلیام فالکنر


نخل

درخت خرما

لغت نامه دهخدا

نخل

نخل. [ن َ] (ع اِ) درخت خرما. (فرهنگ نظام) (اقرب الموارد) (غیاث اللغات). خرمادرخت. (آنندراج) (منتهی الارب). نخیل. (مهذب الاسماء). خرمابن. (مهذب الاسما) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 98) (منتهی الارب). نخیل لینه. عذق. عقار. باسقه. (یادداشت مؤلف). درخت خرما. شجره ٔ مبارک است و به آدمی نیک مانند است به طور و راستی قد و امتیاز ذکر و انثی و بوی طلع که به نطفه و شکل طلع که به مشیمه ماند و لیف که به موی آدمی ماند و آنکه ماده که نزدیک بود فحل بیش خواهد و آنکه بر همدیگر عاشق شوند، و این همه صفات انسانی است. (نزههالقلوب):
کسی کو شود زیر نخل بلند
همان سایه زو بازدارد گزند.
فردوسی.
هرآن باغی که نخلش سربه در بی
مدامش باغبان خونین جگر بی.
باباطاهر.
آن آتشی که گوئی نخلی به بار باشد
اصلش ز نور باشد فرعش ز نار باشد.
منوچهری.
تا به گفتاری پربار یکی نخلی
چون به فعل آئی پرخار مغیلانی.
ناصرخسرو.
گر رطب رنگ ناگرفته شد از نخل
نخل کیانی به نخل زار بماند.
خاقانی.
من آن آب نادیده نخل بلندم
که از جان من در من آتش فتاده.
خاقانی.
منم نخل و دی ماه نخل آمد اینجا
بهار کرم را بهائی نبینم.
خاقانی.
نخل چو بر پایه ٔبالا رسد
دست چنان کش که به خرما رسد.
نظامی.
شاخ و برگ نخل ارچه سبز بود
با فساد بیخ بندی نیست سود.
مولوی.
تخم خرما به یُمن ِ تربیتش نخل باسق گشته. (گلستان).
عسل دادت از نحل و مَن ّ از هوا
رطب دادت از نخل و نخل از نَوی ̍.
سعدی.
شربت نوش آفریند از مگس نحل
نخل تناور کند ز دانه ٔ خرما.
سعدی.
|| مجازاً، هر درخت. (فرهنگ نظام). درخت. (ناظم الاطباء):
زعفران در کشور ما گریه بسیار آورد
نخل صندل دردسر در عهد ما بار آورد.
میرزا رضی دانش (از فرهنگ نظام).
پرورم دانش برای میوه نخل بید را
پختگان را خنده می آید ز فکر خام من.
دانش (از فرهنگ نظام).
همین در سر نمی باشد هوای فتنه عاشق را
تن منصور چون نخل کدو بر دار می پیچد.
محمدقلی سلیم (از فرهنگ نظام).
- نخل اَیْمَن، نخله ٔ طور. نخله ٔ کلیم:
جای حیرت نیست گر کاغذ ید بیضا شود
کلک صائب زین غزل گردیدنخل ایمنی.
صائب (از آنندراج).
- نخل چمن طور، نخل طور:
مانند اسیران شود ایمن که ز عشقت
در سایه ٔنخل چمن طور نشیند.
ملا شانی تکلّو (از آنندراج).
رجوع به مدخل ِ نخل طور شود.
- نخل پیوند، نخلی که با نخل دیگر پیوند کرده باشند. (آنندراج):
دو دل از عشق چون با هم شود بند
یکی گردد دوئی چون نخل پیوند.
؟
- نخل دار، چوب دار. (آنندراج):
سرفرازان جهان در پیش ما سر می نهند
تا چو نخل دار از خود برگ و بار افشانده ایم.
(آنندراج).
- نخل شمع، تنه ٔ شمع. قامت شمع. قامت چون نخل مستقیم شمع:
رفته پایم به گل از پرتو چشم تر خویش
نخل شمعم که بود ریشه ٔ من در سر خویش.
صائب (از آنندراج).
|| مجازاً، نارجیل. (از معجم متن اللغه). || نوعی از زیور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضرب من الحلی. (اقرب الموارد). نوعی زیور است به صورت نخل. (از معجم متن اللغه). || در تداول، کنایه از قد و بالا وقامت است. به استعاره نفرین را گویند: الهی نخلت به زمین بیاید؛ یعنی نخل قامتت از پا درآید. || در اصطلاح جنگل شناسی، درختچه ای است از تیره ٔ خرماکه در نقاط گرمسیر جنوبی ایران به طور وحشی یافته می شود. (جنگل شناسی ص 274). || درخت مانندی که از موم و کاغذ و پارچه و جز آن سازند و دارای ساقه و شاخه و گل و میوه باشد با کمال شباهت به درخت طبیعی. (ناظم الاطباء). رجوع به نخلبند شود. || حجله مانندی است که از چوب می سازند و با انواع شالهای ابریشمین رنگارنگ و پارچه های قیمتی آئینه و چراغ و غیره آرایش میدهند و به گل و سبزه می آرایند و در روز عاشورا آن را به محلی که مراسم روضه خوانی و تعزیه برپاست، می برند. بزرگی و سنگینی این نخلها گاهی چنان است که چندصد نفر مرد قوی باید تا آن را از زمین بردارند و بر دوش گیرند و حمل کنند. || تابوت بزرگ و بلندی که بر آن خنجر و شمشیر و پارچه های قیمتی و آئینه ها بسته است و روز عاشورا به عنوان تابوت امام حسین حرکت داده می شود، چون شبیه به درخت خرما ساخته میشود، نخل گفته شده.گاهی برای مرده ٔ جوان هم تابوت را شبیه به نخل مذکور می سازند. (فرهنگ نظام):
کشته ٔ عشقم و آن نیست که در شهر کسی
نخل تابوت مرا بیند و شیون نکند.
شانی تکلو (از فرهنگ نظام).
- نخل پیش عماری:
ز رقعه های عزیزان شوم مرقعپوش
چو نخل پیش عماری به کوچه و بازار.
محمدخان قدسی (از آنندراج).
رجوع به مدخل ِ نخل تابوت شود.
|| (مص) بیختن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). بیختن آرد. (آنندراج) (غیاث اللغات) (زوزنی). غربال کردن و نخاله ٔ چیزی را گرفتن. (از اقرب الموارد). الک کردن. غربال کردن. || خالص کردن. (تاج المصادر بیهقی). ویژه کردن. (زوزنی). خالص کردن دوستی و نصیحت کسی را: نخل الود و النصیحه لفلان، اخلصهما له. (اقرب الموارد). || برگزیدن بهترین چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || برف و باران ریختن ابر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نیک بیختن برف و باران را. (منتهی الارب). || بیختن از. فروگذاشتن به. درکردن از. (یادداشت مؤلف).


وحشی

وحشی. [وَ شی ی] (ع ص) واحد وحش. یک جانور دشتی. (منتهی الارب) (السامی) (ناظم الاطباء). جانور صحرایی رمنده از مردم. (غیاث اللغات) (آنندراج):
ببخش ای پسر کآدمیزاده صید
به احسان توان کرد و وحشی به قید.
سعدی.
|| غیرمأنوس از انسان و حیوان. (ناظم الاطباء). || مقابل متمدن. بری. بیابانی: اندر حدود ختن مردمانند وحشی و مردم خوار. (حدود العالم). || مقابل انسی و مقابل اهلی:
نه وحشی دیدم آنجا و نه انسی
نه راکب دیدم آنجا و نه راجل.
منوچهری.
وحشیان از حرمت دستش سوی پیکان او
پای کوبان آمدندی از سر حرص و هوا.
خاقانی.
کو سر تیغ کآرزوی من است
کانس وحشی به سبزه و ثمر است.
خاقانی.
تا پخته نیست مردم شیطان و وحشی است
و آندم که پخته گردد سلطان انس و جان.
خاقانی.
- وحشی السیر، کوکبی که در برجی درآید و بیرون شود و به هیچ کوکبی متصل نگردد. (از التفهیم لاوائل صناعه التنجیم ص 491). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
- وحشی سرشت، کسی که دارای سرشت و طبیعتی وحشی و مانند حیوانات وحشی است. تندمزاج و آنکه خوی وی بیابانی باشد. (ناظم الاطباء):
که از بیم قفچاق وحشی سرشت
در این مرز تخمی نیاریم کشت.
نظامی.
- وحشی شکار، صیاد.
- وحشی صفات، کسی که دارای صفات حیوانات وحشی است:
ز انسان گریزم کدام انسی ای مه
که وحشی صفاتی بهیمی طباعی.
خاقانی.
- وحشی طبیعت، وحشی مزاج. (ناظم الاطباء).
- وحشی مزاج، وحشی طبیعت. بیابانی و گریزان از مردم و غیر مأنوس. (ناظم الاطباء).
- وحشی نژاد، که از نژاد و نسب وحشی است:
به چندین کنیزان وحشی نژاد
مده خرمن عمر خود را به باد.
نظامی.
- وحشی نگاه، تیزنگاه سخت روی. (ناظم الاطباء).
- وحشی نهاد، وحشی سرشت. آنکه خوی مردمان بیابانی دارد. (ناظم الاطباء):
ز ویرانه جائیست وحشی نهاد
به صورت چو مردم نه مردم نژاد.
نظامی.
- وحشی وضع،که وضع و حالتی وحشی دارد. سرکش و بیابانی و گریزان از مردم و غیرمأنوس. (ناظم الاطباء):
عیب دل کردم که وحشی وضع و هرجایی مباش
گفت چشم شیرگیر و غنج آن آهو ببین.
حافظ.
|| جانب راست از هر چیزی یا جانب چپ. (منتهی الارب). || جانب چپ. (غیاث اللغات). || جانب راست از هر چیزی. (ناظم الاطباء). || جانب بیرونی از بعض اندام. مثلاً پشت دست را جانب وحشی گویند و کف دست را جانب انسی نامند. (آنندراج) (غیاث اللغات). آن جانب از تن یا اعضای آن یا چیز دیگر که روی به برون سوی دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). کنار وحشی، آن کنار از چیزی که از انسان دور باشد، برخلاف کنار انسی. (ناظم الاطباء). || پشت کمان. (منتهی الارب). || پس مردم. (بحر الجواهر). || هرآنچه به حیوانات وحشی که در بیابانهای بی آب و علف زندگی کنند نسبت داده شده باشد. || (اصطلاح معانی و بیان) وحشی بطور استعاره در مورد الفاظی که معانی آن روشن نبوده و مأنوسهالاستعمال نیز نباشد خواه از نظر اعراب خلص باشد که آن مخل به فصاحت خواهد بود و خواه از نظر امثال ما پارسی زبانان که مخل به فصاحت نیست استعمال کرده اند پس وحشی بدین معنی مرادف است بالفظ غریب و وحشی مخل به فصاحت اگر بر گوش گران و برذوق ناپسند آید آن را وحشی غلیظ و متوعر نیز نامند و عذب در مقابل آن باشد. از کتاب مطول و چلبی چنین استفاده میشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون).


نخل عزا

نخل عزا. [ن َ ل ِ ع َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) تابوت. نخل ماتم. نخل محرم. (آنندراج):
صبح هر روز از صف مغرب برافرازد لوا
تا فلک بندد به نخل خرمی نخل عزا.
شفیع (از آنندراج).
رجوع به نخل و نخل تابوت شود.


نخل زار

نخل زار. [ن َ] (اِ مرکب) نخلستان. آنجا که نخل بسیار باشد. که خرمابن بسیار دارد:
گر رطب رنگ ناگرفته شد از نخل
نخل کیانی به نخل زار بماند.
خاقانی.


نخل آرائی

نخل آرائی. [ن َ] (حامص مرکب) عمل نخل آرا.


نخل آرا

نخل آرا. [ن َ] (نف مرکب) آراینده ٔ نخل. که نخل محرّم را بیاراید. || (ن مف مرکب) آرایش شده با خرمابن ها. (ناظم الاطباء).


نخل بستن

نخل بستن. [ن َ ب َ ت َ] (مص مرکب) نخلبندی کردن. عمل نخلبند. رجوع به نخلبند شود:
بر سبزه ز سایه نخل بندد
بر قامت سرو و گل بخندد.
نظامی.
رطب را استخوان آن شب شکستند
که خرمای لبت را نخل بستند.
نظامی.
همه نخلبندان بخایند دست
ز حیرت که نخلی چنین، کس نبست.
سعدی.
خزان ز سردی آهم چو بید میلرزد
اگرچه در نفسی نخل صد چمن بندم.
صائب.
|| مایه ٔ نخل نر را به نخل ماده رسانیدن. (حواشی وحید بر ص 116 شرفنامه ٔ نظامی). || نخل محرم یا نخل عزا یا نخل تابوت را تزیین کردن وآراستن.
- نخل کسی را بستن، نخل عزای کسی را بستن:
خار مژگان را به چشم کم مبین دیگر کلیم
چار موسم از گلش نخل شهیدان بسته ایم.
کلیم (از آنندراج).

تعبیر خواب

نخل


1ـ دیدن درخت نخل در خواب، نشانه یافتن موقعیتهای امیدبخش و شادمانی بسیار زیادی است

. 2ـ اگر دختری خواب ببیند از خیابانی می گذرد که دو طرفش پر از درخت نخل است، علامت آن است که همسری وفادار و خانه دار و لبریز از عشق و محبت خواهد داشت. اما اگر خواب ببیند نخلهای دو طرف خیابان خشکیده اند، نشانه آن است که اتفاق غم انگیزی ناگهان آرامش او را بر هم خواهد زد. - آنلی بیتون

عربی به فارسی

وحشی

جانور خوی , حیوان صفت , وحشی , بی رحم , شهوانی , سبع , رام نشده , غیر اهلی , وحشی شدن , وحشی کردن

فارسی به عربی

وحشی

بربری، بریه، شرس، قوطی، مجموع اجمالی، وحشی

فرهنگ معین

نخل

(نَ) [ع.] (اِ.) درخت خرما.

فرهنگ عمید

نخل

(زیست‌شناسی) از درختان گرمسیری با تنۀ استوانه‌ای و بی‌شاخه و برگ‌های بزرگ و دارای بریدگی‌های عمیق، درخت خرما،
[قدیمی] تابوت،
[قدیمی] عماری،
[قدیمی] آرایش تابوت مرده،
[قدیمی] گل یا درخت مصنوعی که از موم یا کاغذ درست کنند،

فرهنگ فارسی هوشیار

نخل پیوند

(صفت) نخل بند.

معادل ابجد

نخل های وحشی

1020

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری